بسم رب المهدی (عج)
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن م ن
نامه ام برایت همین است ...
می دانم ... میدانی ... ولی مطمئنم نمی خواهی بدانی ...
من هم دعوتت کردم تا بخوانی و فقط (( بدانی )) ... نه اینکه بمانی برادرم ...
برادرم ! من برای تو آنی نبودم که می خواستی ... ولی تو هم ...
برادرم ! این داستان را حتمن شنیدی ... (( ... روزی پدری برای اینکه به فرزندش خطا نکردن را بیاموزد به او گفت : هر وقت اشتباهی کردی میخی در دیوار بکوب و هر وقت از آن پشیمان شدی آنرا از دیوار در بیاور ... پسر بعد از چند وقت اشتباهاتش کم شده بود ولی دیوار زخم های زیادی بر تنش مانده بود ... فقط برای اینکه پسر اشتباهاتش کم شود ... چرا بگویم زخم ... می گویم سوراخ ... می گویم خلاء ... ولی پسر هیچ وقت نتوانست (( زخم ها را التیام بخشد )) ...
راستی برادر ! این حرف مدتی است در دلم بی تابی می کند ... (( خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ... )) می دانی چرا ؟ آخر ... (( رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون ... )) واسه همینه که می خوام بهت بگم ... (( آسته برو آسته بیا که گربه شاخت نزنه ... )) ...
قصه چه کنم دراز بس باشد *** چون نیست گشایشی زگفتارم
برای سومین بار یا علی (ع) می گویم ...
دو بار قبلش را یادت هست ؟ !
ولی دوست دارم دلیلش را تو برایم بگویی ...
- - - - - -
ز.خ : بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود *** پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
ز.خ : از تویی که نفهمیدی عذر می خواهم ... آخر دارم ذهنم را جاروب می کنم و آشغالهایش را دور میریزم ... اینها هم همان آشغالهایی است که بدرد می خورد و من حال بررسی شان را ندارم ... پس آنها را در کیسه ای می اندازم تا بعدن !
زخ : در پی دستادن تو من رسوایم * در گرفتن دستایت استادم ** گر غرور مرا خواری کند ، گر دل مرا یاری کند * توانم دستایت را برای مرهمم (( رازی )) کنم ... !
همین
والسلام !
یا زهرا (س)
کل یادداشت های این وبلاگ